گفتگو با پدر و مادر شهید محمد علی هژبرزاده
صدای اذان دریکی از خانه های قدیمی محله شهر کرمان از بدنیا آمدن طفلی در سرمای آخر پاییز خبر می داد ، آری در سحرگاه نیمه آذرماه سال هزار و سیصدو سی و هشت همراه با باریدن برف زمستان نوزادی در قدیمی ترین محلات کرمان (محله شهر) پا به عرصه هستی گذاشت در آن زمان هیچ کس نمیدانست که او جان خود را در راه دفاع از کیان کشور و در راه رفاه وآسایش هموطنانش نثار خواهد کرد. پدر و مادر به خاطر اعتقاد به ولایت و امامت نام او را محمد علی برگزیدند .
دوران طفولیتش در کوچه پس کوچه های محله سپری شد تا به سن مدرسه رسید . دردبستان سعید کرمان مقابل مسجد جامع ثبت نام کرد، گویا از همان کودکی می بایست باصدای دلنشین اذان و مسجد همراه باشد. در دوران دبستان به نمرات خوب و معدل بالا دست یافت وبزرگ و بزرگتر شد.
دوران نوجوانی او همراه شد با اولین دوره ای که نظام آموزشی از شش کلاسه به پنج کلاسه تبدیل و دوران راهنمایی شروع می شد که در مدرسه مایل واقع در خیابان شریعتی (شاهپور سابق ) محله گلبازخان ثبت نام و دوران راهنمایی خود را در همان مدرسه با موفقیت به پایان رساند و چون خود را ملزم به خدمت می دید مدرسه را رها کرده و در نیروی دریایی ثبت نام و عازم خدمت به هموطنان خود گردید بعد از چندین ماه در خدمت بود و چون جو آن زمان او را راضی نمیکرد و محیط آنجا با خلق و خوی مذهبی او همخوانی نداشت نیروی دریایی را رها کرده و در یکی از بیمارستان های کرمان مشغول به کار شد تا دوران انقلاب که سرسختانه با بچه های محله نسبت به پخش شب نامه ها و نوشتن شعارها پرداخته و چند بار هم با مأموران درگیر شده و با وساطت نجات پیدا کرد.
بعد از انقلاب فرمان امام را مبنی بر اینکه «پادگان ها را پر کنید» به خدمت مقدس سربازی رفته و در دوران ریاست جمهوری بنی صدر که خدمت سربازی یک ساله شده بود و چون کشمکشهای بین دولت و مردم بوجود آمده بود و ترس از اینکه در مقابل مردم قرار گیرد با اینکه تنها سه ماه از خدمتش باقی مانده بود خدمت را رها کرد.
با حمله رژیم بعث عراق به خاک مقدس میهنمان خود را ملزم دید و ثبت نام نموده و به جبهه اعزام شد که درساعت ۱۰ دقیقه روز ۳ شهریور ماه سال یکهزار و سیصدو شصت و یک در منطقه عملیاتی چغالوند گیلانغرب دعوت حق را لبیک گفت و شربت شهادت را نوشید و خود را در محله و جامعه جاودان نگه داشت.
۱۴ شهریور امسال بهانه ای بود تا با پدر و مادر خونگرم و صمیمی این شهید بزرگوار به گفتگو بنشینیم:
پدر این شهید بزرگوار به دلیل عارضه سکته مغزی و بیماری آلزایمر خفیفی که دارد برایش یادآوری بعضی از خاطرات مشکل بود. اما به چند سوال مااینگونه پاسخ دادند:
*** راجع به شهید برایمان بگویید.
- بسم رب الشهداء و الصدیقین محمد علی در یک شب سرد برفی به دنیا اومد فرزند اول خانواده بود و ما از بدنیا اومدنش خیلی خوشحال شدیم. به خاطر عشقی که به مولام علی (ع)داشتم اسمش رو محمد علی گذاشتم. بچه زرنگی بود تو درس و مدرسه شاگرد خوبی بود. اما راهنمایی رو که تموم کرد رفت خدمت درسشو تموم نکرد بعدم که رفت جبهه و شهید شد.
*** در دوره نوجوانی به چه کارهایی می پرداخت ؟
- به کارهای هنری و ساخت ویترای تخصص خاصی داشت علاقه زیادی به ماهی و آکواریوم داشت.
- *** از کارهای هنری شهید یادگاری باقی مانده ؟
تعدادی تابلوهای ویترا که در همان سالهای اول تحویل بنیاد شهید جهت حفظ و نگهداری داده شده .
مادر شهید که غم و گذشت روزهای فراق فرزند از چین و چروک صورتش پیداست هنوز هم که یاد دردانه اش می افتد چشمهایش پر از اشک می شود اما صبورانه به سوال های ما پاسخ داد
*** درباره شهید کمی برایمان صحبت کنید:
- محمد علی بچه اول بود و با وجودش زندگی ما شیرین بود. در کل بچه آروم و ساکتی بود. مذهبی بود و در تکیه های کنار خونه و در مراسمات مذهبی همیشه شرکت داشت . چون باباش همیشه ماموریت های طولانی میرفت در تمام کارهام کمکم می کرد. به خاطر روابط خوبی که با همه داشت و خوش اخلاق بود همه دوسش داشتن.
*** از جبهه رفتن شهید چه به یاد دارید؟
- جبهه رفتنش خیلی طولانی نشد طوری که حتی ما یک عکس از جبهه رفتنش نداریم. بعد از اینکه تصمیم گرفت به جبهه بره چون دوره های آموزشی رو قبلا در نیروی دریایی دیده بود مستقیم به منطقه عملیاتی گیلانغرب اعزام شد و چند ماهی بیشتر در جبهه نبود و در تاریخ ۳ شهریور ماه خبر شهادتش را آوردند و در تاریخ ۱۴ شهریور در گلزار شهدای کرمان دفن شد.
*** اگر خاطره ای از شهید دارید برایمان بازگو کنید :
- تمام زندگی شهید برایمان خاطره است
*** مسئولیت شهید در جنگ چه بود و چکونه به شهادت رسید:
- سرباز یکم بود و در پاتک شبانه دشمن و اصابت ترکش نارنجک به ناحیه سر به شهادت رسید.
*** عکس العمل شما بعد از شنیدن خبر شهادت فرزندتان چه بود:
- بالاخره مرگ فرزند برای خانواده سخته اما چون شهادت در راه خدا و دفاع از اسلامه آدم صبر میکنه. منم خیلی ناراحت شدم و گریه کردم اما بعد از اون خداروشکر کردم که فرزندم به آرزوی دیرینه خودش دفاع از اسلام و مملکت رسیده. بااینحال همیشه وجودش رو در کنار خودم احساس می کنم.
*** و سخن آخر:
- امیدوارم روح همه شهدا شاد و با شهدا کربلا محشور کند و خداوند از ماهم قبول کنه.فقط تنها درخواستی که دارم اینه که دوباره اسم شهیدمون رو به کوچه برگردونن.
لازم به ذکر است این نشریه به دنبال همرزمان شهید برای مصاحبه گشت ولی هیچ نام ونشانی از آنها پیدا نکرد.
و در آخر تشکر ویژه ای از بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس،امیر فرماندهی قرارگاه عملیاتی جنوبشرق ارتش مستقر در کرمان و دایره ایثارگران قرار گاه جنوبشرق ارتش مستقر در کرمان که همکاری خوب بااین نشریه داشته اند داریم.
تاریخ چاپ در هفته نامه مهرکریمان مصادف با ۱۳ شهریور ۱۳۹۵